«محمدحسن خلیلی» نوجوان هفده ساله ای بود که با جراحت های شدید و عطش جانسوز،در آخرین ساعات عمرش،در عکس العمل به دلداری مادرش و یادآوری عطش مولایش امام حسین(علیه السلام)،دستان خود را به سوی آسمان بلند می کند و می گوید:«خدایا عذاب سرد دنیایت را تحمل می کنم،اما تحمل آتش آخرتت را ندارم.»
این ایمان و یقین که نه با سال ها تهجد و ریاضت و نه از پیری کهن سال در طریق عشق و عرفان،بلکه از نوجوانی بود که دو سال از سن تکلیفش بیشتر نگذشته بود و به قول امام (رحمة الله علیه) یک شبه ره صدساله را طی کرده بود.
یک مرتبه در جبهه مجروح شده بود و با جراحت شدید و درد زیاد،خوشحال بود که شهید نشده است و می گفت:«چون هنوز خلوص نیت کافی نداشتم.اگر کشته می شدم شهید محسوب نمی شدم.»
(بوی گل یاس،ص21)
از جبهه که می آمد،از او می پرسیدیم:چه خاطره ای داری؟
می گفت:«وقتی در جبهه بودیم،می گفتند با خودتان یک خاطره ببرید.آن هم این است که موقع خوابیدن وضو بگیرید،بعد بخوابید.
ما انجام می دادیم تا این که عادت کردیم.بعد از مدتی به ما گفتند نماز شب بخوانید و این خاطره را با خود به خانه هایتان ببرید.اگرمسجد هست،مسجد و اگر نه در خانه هایتان خاطراتتان را یادآوری کنید.
حالا همه برخیزید تا خاطرات جبهه را مرور کنیم.»
به مرخصی آمده بود.باهم به سپاه سری زدیم.تعدادی از بچه های کادر سربه سرش گذاشتند و گفتند:«آقا رضا! این دفعه دیگه در نرو! باید توی خونه ی بابات یک ته چین گرمساری به ما بدی!»
او هم قبول کرد و گفت:«فردا شب منتظریم!»
دوستان که فکر می کردند او وعده ی بی اساس می دهد،موضوع را جدی نگرفتند.به منزل رفت و از مادرش خواست به اندازه هفت نفر ته چین درست کند.
غذا آماده شد،ولی مهمان ها نیامدند.خیلی انتظار کشیدیم.چندین بار بیرون رفت و برگشت.حتی با موتور تا گذرگاه راه آهن رفت و آمد.خبری از آنها نبود.بالاخره خانواده ی پرجمعیت غذا رو خوردند.
روز بعد با هم به سپاه رفتیم.با آن بچه هایی که قرار داشتند به منزلشان بیایند سر سنگین برخورد کرد.علت را جویا شدند.
گفت:«با شما حرف،زدن نداره! شما پیش پدر،مادرم آبرو برای من نگذاشتین! اون همه غذا درست کردن شما نیامدین!من دیگه روم نمیشه طرف خونه برم!»
دوستان با شرمندگی از این که چرا موضوع را جدی نگرفته اند،گفتند:«جبران می کنیم!کی بیایم؟»
گفت:«دیگه نمی خوام بیاین!باز هم من رو سرکار میذارین،نمی یاین بیشتر آبروی من میره!»
همه یک صدا قول دادند که به هرقیمتی شده فردا ناهار به منزل آنها بیایند و به این شکل اعاده حیثیت کنند.
وقتی خاطر جمع شد،شروع کرد به نقشه کشیدن!به من گفت:«فردا تو هم بیا سر کوچه بایست،هر وقت اومدن بیارشون خونه!»
منتظر ماندم،بالاخره آمدند.پس از احوالپرسی همراهشان راه افتادم.به در خانه که رسیدیم با در بسته روبه رو شدیم.هر چه از همسایه ها پرسیدیم،کسی اطلاعی از آنها نداشت.
صبح خانواده را به منزل یکی از بستگان برده بود.
(برسرپیمان،صص 161-162)
+ آهنگران میخوند: یادشبهایی که بسیجی میشدیم شمع شبهای دوعیجی میشدیم این مصرع آخرمیدونین یعنی چی؟ عراق تومنطقه دوعیجی بمب فسفری مینداخت فسفربااکسیژن هواسریع ترکیب میشه وشعله ورمیشه بچه بسیجی ها زیربمب های فسفری گیرمیکردن وفسفربه تن این بچه ها میچسبیدوباهیچ وسیلهای خاموش نمیشدوآنهامیسوختن وصبح باد،خاکستراین بچه هاروباخودش میبرد کی فهمید؟ کی دلش سوخت؟ کی میدونه کی سوخت! کی میدونه چرادادنزدن وسوختن...
+ *الله اکبر الله اکبر الله اکبر الله اکبر الله اکبر الله اکبر الله اکبر الله اکبر الله اکبر الله اکبر الله اکبر الله اکبر الله اکبر الله اکبر الله اکبر*
+ *شب های جمعه تا به سحر غبطه می خوریم بر زائران کرببلای تو یا حسین*
+ *7 سین مقاومت: 1_ سالار مقاومت (امام سید علی خامنه ای) 2_سید مقاومت (سید حسن نصرالله) 3_سپاه مقاومت (بسیج ) 4_سردارمقاومت (حاج قاسم سلیمانی) 5-سپر مقاومت (سوریه) 6- سمبل مقاومت (ایران) 7-سلاح مقاومت (بصیرت) این دنیا صاحب دارد !!!!!!!! ألـلَّـھُــــــمَــ ?َـجــــــــــِّـلْ لِوَلــــــیِـ?ْ ألــــــــــْـفـــــَـرَج*
+ *پلیس راه -> 201 -> 50 -> بست شیخ طوسی -> سلام آقا*
+ *اُف بر آن زندگی ذلیلانه ای که برای چهار روز بیشتر بودن و دیرتر مردن و چهار نان سنگک بیشتر خوردن انسان تن به هر ذلتی بدهد و پستی را بپذیرد.*
+ *ما را گُنه عاشقیِ زهراست* *بر ما همه این بلا که برپاست - ما را گُنه عاشقیِ زهراست از صبحِ اَزَل که در وجودیم - ما عاشقِ یاسِ رو کبودیم ما لب به الست او گشودیم - بر آتشِ عشق او چو دودیم*
+ به نماز سید که نگاه میکردم، ملائک را میدیدم که در صفوف زیبای خویش او را به نظاره نشستهاند. رو به قبله ایستادم. اما دلم هنوز در پی تعلقات بود. گفتم: «نمیدانم, چرا من همیشه هنگام اقامه نماز حواسم پرت است.» به چشمانم خیره شد. «مواظب باش! کسی که سرنماز حواسش جمع نباشد، در زندگی نیز حواسش اصلاً جمع نخواهد شد.» گفت و رفت. اما من مدتها در فکر ارتباط میان نماز و زندگی بودم....
+ 2th of December 2015 #arbaeen #arbaeen2015 #arbaeen_karbala آنچه باید از #جهاد-عاشورایی بدانیم:http://endnight.persianblog.ir/ #ashura #ashura_2015 #ashura_karbala #islam #shia #shia_islam #shia_religion #islam_shia #shia_blood #shia_mourning #shia_muharram #shia_images #karbala #kerbela #ashora #ashoora #day_of_ashura #ashura_in_iran #Ashures #?i?_muslim #?i? #Achoura #?????? #?????? #Ashur
+ *در سوگ نبی جهان سیه می پوشد در سینه، دل از داغ حسن می جوشد از ماتم هشتمین امام معصوم هر شیعه ز درد، جام غم می نوشد. اللهم صل علی محمد و آل محمد التماس دعا*